اصولا من از یک روزگی دخترک علاقه داشتم ببرمش دکتر برای قد و وزن.هی به مرور سعی کردم پا روی علاقه ام بذارم ولی خب دیگه مرضه دیگه!روزی که پریناز 3 سالش شد به هادی گفتم میخوام ببرمش برای پایش رشد!!چقدر هادی مسخرم کرد بماند !!خلاصه نبردمش تا این هفته که کمی سرماخورده بود و بهانه جور شد دیداری با مطب دکتر تازه کنیم.کیپ تا کیپ مریض نشسته بود و ما هم چون وقت نگرفته بودیم بین مریض بودیم و باید با حسرت بیمارای وقتی که می رفتن داخل رو نگاه می کردیم.همینجور نشسته بودیم و من از اعماق درونم بازی اختراع می کردم تا دخترک حوصله اش سر نره!یهو با تن صدای بلند مخصوص خودش گفت:مامااااااان تو داروسازی؟؟؟منم با خجالت از اینکه لابد ملت میگن یاد بچش داده هرجا رسید...